چرا جوجه از جاده گذشت ؟

همانطور که قبلاْ هم نوشتم مساله‌ی متن چندصدایی در حوزه‌ی متون فرهنگی مدرن یکی ازچالش برانگیزترین و در عین حال جذاب ترین مباحث است . پایه‌گذار این بحث میخاییل باختین بزرگترین متفکر و نظریه‌پرداز روسیه در قرن بیستم و به زعم بسیاری از صاحب نظران مانند رومن یاکوبسون برگترین نظریه‌پرداز علوم انسانی قرن بیستم جهان است .  باختین کامل‌ترین نمونه ی رمان چندصدایی را آثار داستایوفسکی و رابله می داند . به همین اندازه کفایت می کنم چون اصولاْ قصدم از نوشتن این یادداشت پرداختن تفصیلی به این مبحث نبود . ( هرچند جزء حوزه های مورد علاقه و مطالعه ی من است و شاید به زودی مطالبی تفصیلی در این زمینه در وبلاگ نوشتم . ) هدف از این مقدمه‌پردازی اشاره به طنزی آمریکایی بود که چندی پیش می‌خواندم و متوجه شدم چقدر خوب در قالب مطایبه‌ی رندانه از امکانات چندصدایی بهره گرفته است . عنوان مطلب سوالی است که مطرح می‌شود با عنوان : چرا جوجه از جاده گذشت ؟ ( همانطور که می‌بینید سوالی ساده و بی اهمیت به نظر می‌رسد ولی طنز قضیه در پاسخ‌هایی که به آن داده اند نهفته است . ) شخصیت‌های سیاسی ، علمی و فرهنگی هرکدام با دیدگاه خود به سوال پاسخ داده‌اند .

ال گور( احتمالاْ در بحبوحه‌ی مبارزات ریاست جمهوری آمریکا ) : من برای آرمان جوجه‌ها می‌جنگم و مبارزه ی من برای جوجه‌ها همین الان در حال شکل‌گیری است . من دست از مبارزه در راه آرمان جوجه هایی که می خواهند از جاده بگذرند برنمی‌دارم ! من به نفع جوجه‌ها خواهم جنگید و آن‌ها را ناامید نخواهم کرد .

.......................................

جورج . دابلیو. بوش : من معتقد نیستم که ما نیازی به عبور جوجه‌ها از جاده داشته باشیم . من می گویم بیایید جاده را به خود جوجه‌ها واگذار کنیم و بگذاریم آن‌ها خود تصمیم بگیرند . دولت باید دست از خفه کردن جوجه‌ها بردارد تا آن‌ها بتوانند از جاده عبور کنند .

.......................................

رالف نیدر: جوجه‌ها در مورد اعتقاد به اینکه اصلاْ جاده‌ای وجود دارد توسط تولیدکنندگان شیطان‌صفت لاستیک خودرو فریب خورده‌اند . جوجه‌ها نادان نیستند ولی این جامعه‌ی ماست که به سازندگان لاستیک پول می دهد تا چیزی را بسازند که به جاده نیاز داشته باشد و بعد آن‌ها هم جوجه‌ها را به طمع می اندازند که عبور از جاده منفعتی در خود نهفته دارد . مرگ بر جاده‌ها و زنده باد جوجه‌ها !

........................................

پت بوکانان : دزدیدن شغل از یک آمریکایی سخت‌کوش و نجیب ! 

........................................

دیک چنی : جوجه‌ها خوش شانس هستند چون بال دارند . آن‌ها می‌توانند هروقت که خواستند پرواز کنند . جوجه‌ها نمی خواهند از جاده بگذرند . آن‌ها نیازی به کمک برای عبور از جاده ندارند . در واقع ، من خودم به شخصه هیچ علاقه ای به عبور از جاده ندارم .

........................................

سناتور لیبرمن : من به این مساله اعتقاد دارم که هر جوجه‌ای حق پرستش خدای خود را به سبک و سیاق خود دارد . گذر از جاده سفری معنوی است و هیچ جوجه‌ای نباید از حق مسلم خود یعنی عبور از جاده آن‌هم به سبک و سیاق خود بازداشته شود .

........................................

جری فال ول :  دلیلش آن است که آن جوجه همجنس‌باز بود ! آیا این موضوع واقعاْ برایتان واضح نیست ؟ چطور شما مردم نمی‌توانید این حقیقت مسلم را که پیش چشمانتان است ببینید ؟ جوجه با عبور از جاده می خواست به جانب "دیگری" برود . این چیزی است که " آن‌ها " به آن جانب " دیگر" می‌گویند . بله دوستان من ، آن جوجه همجنس‌باز است . و اگرآن جوجه را بخورید شما هم همجنس‌باز خواهید شد . من می‌گویم جوجه‌ها را تحریم کنیم ؛ تا زمانی‌که بتوانیم تکلیف این کثافتی را که رسانه‌های لیبرال با الفاظ به ظاهر بی‌ضرری مانند  جانب " دیگر" از آن یاد می‌کنند روشن کنیم . آن جوجه به هیچ وجه نباید اجازه‌ی عبور از جاده را داشته باشد . به همین روشنی که من می گویم .

............................................

دکتر زئوس : آیا جوجه از جاده گذشت ؟ آیا وقتی از جاده رد می‌شد قورباغه هم همراهش بود؟ بله ! جوجه از جاده گذشت ،اما این‌که چرا گذشت کسی به من چیزی نگفت !

............................................

ارنست همینگوی : مردن .... در باران .... به تنهایی !  

.............................................

مارتین لوتر کینگ پسر: من دررویای جهانی هستم که در آن همه‌ی جوجه‌ها آزاد خواهند بود که از جاده بگذرند بدون آن‌که انگیزه‌های آنان مورد پرسش واقع شود .

.............................................

پدربزرگ : در دوران ما ، هرگز نمی پرسیدیم که چرا جوجه از جاده گذشت . کسی به ما می گفت که جوجه از جاده گذشت و همین ، کاملاْ کافی بود .

.............................................

ارسطو : این طبیعت جوجه هاست که از جاده بگذرند .

...............................................

کارل مارکس : این یک امرمحتوم تاریخی بود .

...................................................

صدام حسین : این یک شورش بدون انگیزه و طغیان کور بود و ما درمورد استفاده از ۵۰ تن گاز عصبی در این قضیه ، کاملاْ خود را محق می دانستیم .

.........................................

رونالد ریگان : کدام جوجه ؟

........................................

کاپیتان جیمز .تی .کرک : بی‌باکانه به قلب جایی نفوذ می کنیم که تاکنون پای هیچ جوجه ای به آن‌جا نرسیده است .

......................................

فاکس مالدر : گذرش از جاده را با چشمان خودت دیدی . چند جوجه‌ی دیگر را باید گذشتن تا تو ایمان بیاوری ؟

.....................................

فروید : این حقیقت که اصولاْ به مساله ی گذر جوجه از جاده توجه می‌کنی ، بیانگر ناامنی جنسی نهفته‌ی توست .

.....................................

بیل گیتس : من به تازگی نسخه‌ی e-chicken 2000 را منتشر کرده‌ام که نه تنها از جاده می‌گذرد بلکه تخم هم می‌گذارد ،اسناد مهم شما را دسته‌بندی و مرتب می‌کند ، دسته چکتان را تنظیم می‌کند ، و اینترنت اکسپلورر بخشی جداناشدنی از e-chicken است .

...................................

اینشتین : آیا به واقع ، جوجه از جاده گذشت یا این جاده بود که در زیر پای جوجه حرکت کرد؟ 

...................................

بیل کلینتون : من با آن " جوجه " از جاده نگذشتم . منظورتان از " گذشتن " دقیقاً  چیست؟ ممکن است لطفاً منظورتان از واژه‌ی " گذشتن " را تعریف کنید ؟

..................................


اندر احوالات علیرضا عامری

علیرضا عامری آدم جالبی است .این ترم درس زبان تخصصی ۱ را با او گذراندم ولی جدا از بحث درس و زبان انگلیسی خیلی چیزهای دیگر هم از او آموختم . انسانی است چندبعدی ، خوش‌مشرب، متواضع و البته عمیق و نکته سنج . خودساخته است و تسلط مثال‌زدنی‌اش به زبان انگلیسی و فارسی که از او مترجمی توانا ساخته بیشتر در سایه‌ی تلاش خودش حاصل آمده است . سینمایی‌ها بیشتر با او آشنایند و ترجمه‌ی خوب و روانش از فیلمنامه‌ی حرفه : خبرنگار نشر نی ، زندگی و آثار رابرت دنیرو که چندی پیش چاپ شد و مجموعه مطالب سینمای جهان که در مجله‌ی دنیای تصویر درج شده و همچنان نیز می‌شود را به خاطر دارند . تمریناتی که در کلاس با او داشتیم روش تفکر انگلیسی را برایم روشن تر کرد و اینکه اگر بخواهیم مطلب جانداری به انگلیسی بنویسیم باید با ساختارهای همان زبان بیندیشیم نه اینکه مثل بسیاری ، فارسی اندیشیده و بعد آن را به انگلیسی ترجمه کنیم . نقدی که در همین وبلاگ نوشته‌ام یکی از این تمرین‌هاست که البته آغاز راه بود و الان بسیار بهتر شده که این را مدیون کلاس عامری هستم . به این فکر هستم که بخش انگلیسی هم در این وبلاگ راه بیاندازم ولی بیم از کمبود وقت و نداشتن بازخورد مرددم می‌کند . یعنی اگر بدانم مطالب انگلیسی هم مثل فارسی‌ها در این وبلاگ خواننده دارد حتماْ این کار را می‌کنم . بگذریم .... از عامری می‌گفتم ؛ نگرش ریشه شناختی به واژگان یا به قول آن‌طرفی‌ها word etymology را هرچند قبلاً  هم بلد بودم ولی مثل انگلیسی اندیشیدن در این کلاس سر و صورتی تازه به خود گرفت و سامان یافت . یافتن برابرنهاد فارسی خوب برای عبارات انگلیسی هم بیشتر در مباحثات خارج از کلاس با او حاصل آمد . خوشحالم که ترم بعدی هم با او درس دارم و فرصت بیشتری هست برای آموختن و نوسازی مفاهیم . دکترای آموزش زبان انگلیسی می‌خواند ولی به شعر فارسی علاقه دارد و حتی مجموعه‌ی شعری هم چاپ کرده است . سینما و هنر را می‌شناسد و دیدی مثبت به دنیا و مسائل اطراف دارد و این همان چندبعدی بودنش بود که اول مطلب گفتم . ختم کلام این‌که علیرضا عامری انسان خوش‌مشربی است که آدم از هم‌نشینی با او لذت می برد و هیچ‌گاه خسته نمی‌شود . این قبیل آدم‌ها امروزه در حکم کیمیا هستند و آشنایی با آن‌ها غنیمت است .  


هیاهوی بسیار برای هیچ

با اینکه چند ماهی است خودم هم به جمع وبلاگ نویسان پیوسته ام ولی خیلی عادت به وبلاگ گردی ندارم مگر در هنگام خواندن وبلاگ دوستان پیوندی را ببینم که اسمش ذهنم را قلقلک دهد . به هرحال دیروز در حال خواندن وبلاگی بودم  از یکی از روزنامه نگاران معاصر که در زمینه‌ی فلسفه فعالیت می کند ولی متاسفانه در یادداشتی که من از این بزرگوار می‌خواندم حملات بسیار تند و شدیداللحنی را متوجه دوست وبلاگ نویس دیگری کرده بود که او نیز در زمینه‌ی مشابهی فعالیت می‌کند . سیل ناسزاهای به اصطلاح فرهنگی و به اعتبار خودش روشنفکرانه را نثارش کرده و با خصومتی ناروا هرآنچه را که نباید  به او نسبت داده بود .       تاسف انگیزتر آنکه در این سیلان اندیشه و در این لفاظی فحاشانه از چند متفکر و اندیشمند بزرگ مثل آدورنو و.. نیز کمک گرفته تا به حساب خود وجاهتی اندیشمندانه به گفته‌هایش بدهد . راستش را بخواهید دلم گرفت و خیلی هم . که چرا تعدادی از اندیشمندان جامعه ایرانی همدیگر را بر نمی تابند و از دو پادشاه نیز بدتر شده‌اند که در اقلیمی نمی گنجند ؟ چرا همیشه با روش‌های تخریبی ( به قول دوستان علاقمند به فلسفه ، سلبی ) به استقبال یکدیگر می رویم و سعی داریم بنای مستحکم خود را بر ویرانه‌های دیگری بالا ببریم ؟ راستش را بخواهید نمی دانم دلیل تکبر ناصواب عده ای چیست ؟ خواندن آثاری که شارح جان‌مایه های تفکر چند فیلسوف معاصر و نهایتاْ کمی قدیمی‌تر است ( تازه نه خود آثار آن فیلسوف‌ها که خواندنشان جهدی چندین برابر می‌طلبد ) و برگرفتن خطوط اصلی تفکر آن‌ها به صورت فشرده و به قول فرنگی‌ها کپسول شده  به صورتی که در محافل بتوان راه و بی‌راه به آن ها ارجاع داد  طرحی نهایتاْ یک‌ساله است  که شوق فضل نمایی در همان محافل کذایی گذران آن را ساده می کند . و این همان اقیانوسی به ژرفای یک میلی‌متر است که از همه می گوید و می داند ولی گفتن و دانستنش تنها واگویه‌ای است فضل نمایانه که تیغ هرچند کندی شده در کف زنگی مست که چپ و راست فرودش می‌آورد .  به قول استاد براهیمی که از استاد سینمایی در آن سوی مرزها نقل قول می‌کرد که به شاگرد ایرانی‌اش بعد از یک ساعت تشریح خطوط اصلی مقاله‌ی ارائه شده در دوره‌ی دکترایش گفته بود :?  where"s your  voice  و کسی نیست به این دوستان عزیز بگوید شما که از خود صدای مستقلی هرچند ضعیف هم ندارید پس این همه هیاهو برای چیست ؟ نمی دانم شاید این هم از آن تلقی‌های پسا مدرنیستی است که خشونت برهنه را چاشنی قلم و حتی لازم برای آن می بیند . نمی‌دانم .........  


نقد فیلم "باجه تلفن "

 review زیر را به عنوان تمرین کلاسی درس زبان تخصصی برای فیلم باجه تلفن جوئل شوماخر نوشتم . در وبلاگ می گذارم امید که مورد استفاده واقع شود .

PHONE BOOTH ( 2003 )

 

Directed by: Joel  Schumacher

Written by : Larry Cohen

Genre : Thriller

 

Cast :

 

Colin Farrell…….. Stu Shepard

Kiefer Sutherland ……..The Caller

Forest Whitaker……… Captain Ramey

Radha Mitchell……….. Kelly Shepard

Katie Holmes …………Pamela McFadden

Paula Jai Parker ………. Felicia

Arian Waring Ash……… Corky ( as Arian Ash )

Tia Texada……………….Asia

John Enos ………………. Leon

Richard T.Jones………… Seargent Cole

Keith Nobbs…………….. Adam

Dell Yount………………. Pizza Guy

James MacDonald………..Negotiator

Josh Pais …………………Mario

Yorgo Constantine ……… ESU Commander

 

MPAA : Rated R for pervasive language and some violence.

Runtime : 81 min

Country:USA

 

Stu Shepard  a low rent media consultant and a charlatan citizen of NewYork city who is cheating  continuously  on his wife ، his girl friend ،  his clients and whoever else in his life is trapped suddenly in a phone booth. Yes in a phone booth but how? It’s the main theme of movie. Using last phone booth in Manhattan and at the end of his call and when he wants to leave the booth he hears a sudden ringing . when he picks it up a strange voice over the line tells him to stay there without any movement and do what he orders him . At first Stu  thinks it is only a joke  but when the caller threatens him that he will be shot dead if he hangs up and proves his word by shooting to the booth Stu get shocked and realizes that every thing is true and he is not day dreaming  . Again at first he thinks this affair will be solved very soon but when two nasty street hookers and a tough guy want him to leave the booth and against his resistance the tough guy wants to hit him by a baseball Club while  incredibly and in front of stu"s astonished eyes the caller that since now we could name him sniper man shoots the tough guy and a real disaster get shaped . very soon police arrives backed with a small army of sharp shooters. Captain Ramey believes that stu is a dangerous nut with a gun in his pocket and it is him who killed the tough guy in scene.Captain Ramey  tries to negotiate with Stu and makes him come out of booth . in the other side it is  the Serial killer over the phone booth compulsors Stu to stay inside and wants him to confess for his wife ، his girlfriend ، his clients and …. . he plays a good role in driving him mad . at the end after a real confession by Stu revealing  his  lies he really get mad and comes out of phone booth showing his chest to unseen sniper man and shouting "kill me" then thriller comes to end . sniperman shot him by rubber bullet and police cant find him in his asylum . he disguisely injects a syring to Stu and runaway and no one never realize who he is .

 

 

 

 

I think phone booth is  a real thriller but only in its surface because we can see a religious fable underneath that strikes us really impressively . when ، I myself ، was seeing this movie felt an Apocalypse space . like Stu and all of us are staying in front of great lord in resurrection day and should answer to questions about what we have done and why. The idea of " ultimate trap " is really fascinating and is strong enough to transfix us on our seats . It"s a unique place to be trapped – right in the middle of the city ; surrounded by thousands of people and this damn phone booth has become a glass coffin for you . you are in the plain view of everybody else and no one knows that you are being terrorized inside this phone booth . I think " phone booth " is a strong tale of urban paranoia in contemporary modern world that could happen to any of us and the loss of privacy in today"s world that threatens all of us and changes the security to an illusion and tranquility of mind to a  hallucination .

Joel Schumacher has used Colin Farrell to portray Stu Shepard . a low rent publicist in his late twenties and a real charlatan who cheats on everybody .He has styled hairs ; manicured nails ; wearing an expensive suit and as he says in the middle of the movie a " fake two thousand dollars watch " and it shows his real fake character I think  as he reveals I am fake like my  two thousand dollars watch . it’s the real desperating saga of moden human . a solitary human desperately struggling to make a meaning for his/ her life being trapped and about to be sunken among these roaring waves of this raged sea of modern life .a life full of fake situations and ofcourse full of lies . Stu Shepard is the main role in this movie that is a one role drama and all the success of it ( if any at all ) refers to Colin Farrell because he is almost the only one in the scene . Characterization of  Stu Shepard is acceptable and shows his dual personaliy as well . a self confoident person at first and as the surface and a broken crying child since the  middle of movie till near the end .Farrell plays his role very well showing raise and fall and again raise of this character during movie very impressive .the second important character is the unknown and unseen caller being played by Keifer Sutherland that we have seen him on " Lost Boys " ; "FlatLiners" ; and " A time to kill " before . a great actor with a superb voice that we discover it ( I mean his voice ) in this movie . he creates a multilateral character only with playing by his voice .an intelligent voyeur with a dark sense of humor and strong touch of sadism who has decided he has the right to decide who is ethical and moral and who is not and I think showing all these only with playing by voice is really great .this devil caller has more than just terror in mind for Stu . he has a master plan and he has chosen Stu for many reasons .in fact ; stu is the puppet and the caller is puppeteer .he is pulling the strings . in the middle of the scene and as balancing character we have Captain Ramey being played by Forest Whitaker that we have seen him on the great movie of Jarmush " Ghost Dog " and also David Fincher"s " Panic Room " before . a tough but sympathetic police officer who takes full command of the scene and tries to balance everything and restore them wherever they belong to . but as a weak point we could see neutral characters of women in this movie like many others ." Pamela and Kelly " roles that being played by middle class actresses have nothing to do in the scenes but crying or being anxious all the time . montage is acceptable in this movie and creats good rhythm between shots ; scenes and sequences .at last I can say " phone booth" is a good thriller that is capable to transfix you to your seats for 81 minuets .


رمان چند صدایی

یکی از مباحث مطرح در حوزه ادبیات مدرن مساله چندصدایی بودن رمان به عنوان مهم‌ترین قالب نگارشی در این نوع ادبیات است. این که حضور خالق اثردر برابر مخاطبش به حداقل برسد و اصلن به چشم نیاید ازدسته مسائل اساسی در حیطه زیبایی شناسی سینما هم هست. به عنوان سرآغاز این راه رمان دن کیشوت را مثال می‌زنند که اولین زمزمه‌های رمان چندصدایی را سر داده است که البته امروزه جای بحث و تامل دارداگر بخواهیم نقشی فراتر از ارزشی تاریخی در این زمینه برایش قائل شویم . چند صدایی بودن یک اثر ادبی از آنجا آغاز می‌شود که به جز صدای نویسنده بتوانیم آواهایی دیگر نیزاز میان شخصیت‌ها بشنویم آواهایی که هرکدام به تنهایی رسا و برحق بوده و می‌توانند با قدرت یکدیگر را و حتی صدای نویسنده را نقد کنند و درسطحی والاتر ایده‌آل ترین حالت رمان چندصدایی مدرن  به گفته‌ی میلان کوندرا آن است که صدای نویسنده در آن کاملن حذف شده باشد که به شخصه به امکان وقوع چنین امری اعتقاد ندارم هرچند شاید بتوان به مرزهایش نزدیک شد. چندصدایی بودن رمان در عصر ادبیات مدرن و پست مدرن  بسیار حائز اهمیت است . عصری که دیگر خبری از نویسندگان رئالیست و مبلغ یک اندیشه واحد نیست نویسندگانی همچون بالزاک ، فلوبر و .... و درمقابل عصر ظهور نویسندگان تکثرگرا و به نوعی نئو فرمال است که هنر را نه رسانه‌ای برای رسانیدن پیام می‌دانند و نه به عنوان یک ذات صرفن مطلق و فاقد کارکرد اجتماعی به طور کامل . نویسندگانی که هنر نویسندگی را برای غلبه بر الگوهای   تکرارشونده ی زندگی روزمره انسان معاصربه کار می‌برند . ابزاری کلیشه شکن و ارائه دهنده تجربه ای جذاب که شاید امکان وقوع آن برای همگان در طول زندگی مهیا نباشد. و البته نگرشی این چنین با رویکردی فرمالیستی. نویسندگانی که نسل آن‌ها با هنری جیمز و ویلیام فالکنر آغاز شد و بزرگانی چون ویرجینیا وولف و جیمز جویس را در جمع خود می‌بینند و دو اثر بزرگ این مجموعه یعنی "خشم و هیاهو" و "تصویر هنرمند در دوره‌ی جوانی" را می‌توان به عنوان دو نمونه‌ی ناب جریان سیال ذهن و رمان چندصدایی محسوب کرد. شیوه نگرش چندصدایی در همین ادبیات کهن خودمان به راحتی و با نمونه‌هایی ناب قابل مشاهده است. که مشخص‌ترین هنرمند این عرصه را می‌توان مولانای بزرگ دانست که همواره حکایت موسی و شبانش به عنوان نمونه‌ای والا در این زمینه مثال زده شده است. که چگونه سه صدای خدا ، شبان و موسی در آن قابل شنیدن است کاملن جدا از یکدیگر و بدون حس حضور مولانا به عنوان خالق اثر. گفتمان موسی وگفتمان شبان چون دو صدای هم سطح در عالم به گوش می رسد بی آنکه حقانیت هیچکدام زیر سؤال برود و صدای خداوند به عنوان خالق بزرگ هستی متکثر که برای موسی و شبان حقانیتی هم‌عرض قائل است .تنها چیزی که در این میان ما را به تامل وا می دارد کمرنگ شدن این نگرش در جریان رمان نویسی معاصر پنجاه سال اخیراست که ما جز نویسنده را نمی توانیم ببینیم و در هر سطر حضور مقتدرانه‌ی خود را بر سرمان فریاد می‌کشد . نویسندگانی با رسالت های اجتماعی بزرگ که آمده‌اند تا اجتماع را به کل منقلب کنند و بنیان سعادت بشر را پی افکنند . شاید تنها چند نمونه‌ی معدود مثل شوهر آهو خانم افغانی را بتوان استثنایی در این زمینه دانست . راستی چرا.......


اندر احوالات استاد منصور براهیمی و باقی قضایا



اندر احوالات استاد منصور براهیمی و باقی قضایا

منصور براهیمی را از برنامه‌های تخصصی سینما در تلویزیون می‌شناختم. برایم جالب بود که در جماعت غوغاسالار سینمایی کسی هم اینطور آرام و خونسرد باشد . هیچوقت وارد مباحث جنجالی نمی شد حرفش را هرچه که بود می‌زد و به سیاق بسیاری از اساتید سینما برای اثبات مواضعش نمی جنگید. بعدها کتاب رمانس و ملودرام را از او خواندم که فارابی چاپ کرده بود و کتاب خوبی بود و بعدتر متوجه شدم که او اصلن دانش آموخته تئاتر است ولی به سینما هم علاقه دارد . تا اینکه امسال در کلاس اصول درام نویسی او در دانشگاه هنر حاضر شدم و بیشتر شناختمش. یکی از بهترین نشست‌هایی که در آن‌ها شرکت کرده ام همین کلاسهاست . او بازهم مثل گذشته آرام است ولی عمیق حرف می زند و ارزشمند . کاملن منطبق با آنچه آدم از کلاس ارشد انتظار دارد. به قول خودش تلنگرهایی را به ذهن وارد می کند که باید خودت با پیگیری و مطالعه آن را تبدیل کنی به دریاچه ای یا دریایی یا شاید اقیانوسی ، هرکدام که بتوانی. کلاس‌های براهیمی از آن دسته موقعیت‌های نادری است که اگر نصیبت شد باید حسابی استفاده کنی و اگر از دستشان بدهی بعدها می‌فهمی که چه فرصت ارزشمندی را از کف داده ای .  


توهم انتلکتوئل بودن



توهم انتلکتوئل بودن

دوستی که مطلب پانتئون کارگردان‌هایم را خوانده بود تعجب می‌کرد از اینکه چگونه برسون و گدارو برگمان را در کنار هیچکاک و فورد و کوروساوا گذاشته‌ام . و می‌گفت چطور منادیان سینمای سرگرمی‌ساز را با پرچمداران سینمای هنری!!!! ( بی‌معنی ترین اصطلاح ممکن مثل آنکه بگوییم موسیقی هنری یا نقاشی هنری ) در یک پانتئون جای داده‌ای. من هم از این اظهارنظر او که خود از دوستداران سینماست بیشتر تعجب کردم . اما کمی که فکر کردم او را زیاد مقصر ندانستم . وقتی مطالب تخصصی ترین نشریات سینمایی کشور حاکی از حاکمیت همین تفکر براندیشه‌ی نویسندگان سینمایی است مخاطبین این نشریات ( که خیلی از آنها از طرفداران سینه چاک این نشریات هستند و به شیوه ای عجیب آنها را تقدیس می‌کنند .) را گناهی نیست . به او گفتم من فکر می‌کنم آنچه در سینما اهمیت دارد و آنچه آن را به هنر اول و یکه تاز دو قرن اخیر تبدیل کرده است این است که « چگونه » می‌گوید نه آنکه « چه » می‌گوید . و در این زمینه هیچکس هنوز نتوانسته به مرتبه‌ی هیچکاک برسد و بر قله‌هایی که او فتح کرده پای بگذارد . جالب آنکه نقطه شروع کار هیچکاک رمان‌های درجه سه و داستانهایی کوتاه از نویسندگانی گمنام  و فاقد مفاهیم ارزشمند! ( به زعم این دوستان ) بود که در دستان جادویی او به این شاهکارهای بی بدیل تبدیل شده اند . به هرحال چون هدف این یادداشت صحبت در مورد سینمای هیچکاک نیست وارد این موضوع نمی شوم ولی آنچه مهم است توجه بیش از حد به محتوا و بی توجهی به نحوه‌ی چگونه گفتن و هدف اصلی سینما است که بسیاری ،حتی به اصطلاح مخاطبان به زعم خودشان خاص سینما ،را نیز شامل می شود.به عنوان مثال این افراد « مهر هفتم » برگمان را به این خاطر اثری بزرگ ارزیابی می‌کنند که در آن مفاهیم مذهبی و فلسفی عمیقی  مطرح می شود نه به خاطر آن شیوه سحرانگیز برگمان در ارائه‌ی پازل گونه‌ی نماها که از ترکیب اجزای مختلف در طول نماهای یک سکانس و یا حتی چند سکانس متفاوت به یک کل واحد می‌رسد و یا در مورد برسون هم  به همین ترتیب به مینیمالیسم بی نظیر او توجه نمی کنند که چگونه هنرمندانه آنقدر اجزای مختلف روایت و تصویر را حذف می‌کند تا به یک پالایش تصویری برسد و در ایجاز غوغا کند و..... به هرحال به زعم من همه‌ی کارگردان های این پانتئون در کنار گوناگونی شگفت انگیز شیوه‌هایشان در بیان سینمایی یک وجه اشتراک دارند و آن نبوغ بی نظیر در ابداع روش‌های منحصر به خود در« چگونگی » بیان مفاهیم است نه خود امر بیان مفاهیم عمیقه!  هرچند به نظر می رسداین قبیل برداشت ها و موضع گیری ها در روند حرکت سینما تاثیر چندانی نخواهد داشت و تنها این افراد را غرق  در توهم انتلکتوئل بودن از لذت واقعی سینما و درک خلاقیت های بصری و روایی شگفت انگیز این هنر محروم می‌کند .


اندر احوالات دانشگاه هنر و انتخاب واحد آن



اندر احوالات دانشگاه هنر و انتخاب واحد آن

دیروز طبق  برنامه اعلام شده برای ثبت نام و انتخاب واحد به دانشگاه هنر مراجعه کردم . طبق عادت همیشگی اول به دانشکده سینما تئاترواقع در خیابان ورزنده در مفتح جنوبی رفتم که آنجا گفتند باید به آموزش کل در ساختمان پروین اعتصامی برویم . مثل همه‌ی ثبت نام ها و انتخاب واحدها غلغله بود . همه‌ی رشته‌های کارشناسی ارشد هنر از عکاسی و انیمیشن گرفته تا سینما و ادبیات نمایشی در مقابل ساختمان تخصصی ترین دانشگاه هنر ایران تجمع کرده بودند . کاربه نوبت دادن و شماره گرفتن کشید . کلی توی حیاط معطل شدیم و بالاخره ساعت یک تازه نوبت من شد که وارد اداره آموزش دانشگاه بشوم . مراحل کلیشه ای همیشگی برای n امین بار در طول زندگی تکرار شد . بالاخره ساعت ۲ بود که از اینجا هم خلاص شدیم و دوباره به خیابان مفتح برگشتیم برای انتخاب واحد . خوان آخر شامل امضای یک فرم انتخاب رشته‌ی از پیش تعیین شده بود که شامل ۱۱ واحد فوق لیسانس و ۴ واحد پیش نیاز بود . اساتید این ترم شهاب الدین عادل با درس سینمای امروز جهان ، دکتر شهبا با دروس سینما و سایر هنرها و مبانی نقد و تحلیل فیلم ، دهستانی با درس کامپیوتر و سینما ، عامری با زبان تخصصی ۱ ، منصور براهیمی به عنوان استاد آشنایی با اصول درام نویسی ، شیخ انصاری به عنوان استاد کارگردانی و شمس به عنوان استاد شناخت ابزار فیلمبرداری هستند .  دو درس آخر به عنوان پیش نیاز به دلیل رشته غیر مرتبط به من داده شد . باید رفت و کلاس ها را دید تا بتوان قضاوت کرد . تا آینده چه رقم بزند......


پردیس هنرهای زیبا و سینمای روی کاغذ به روایت تئاتری‌ها



پردیس هنرهای زیبا و سینمای روی کاغذ به روایت تئاتری‌ها

بالاخره نتایج کارشناسی ارشد سینما دیروزاعلام شد و خوشبختانه همانجایی که می‌خواستم قبول شدم : دانشگاه هنر. این خواسته روز مصاحبه در ذهنم شکل گرفت . راستش را بخواهید گروه سینمای دانشگاه تهران را زیاد نپسندیدم . چون سال اولی است که این رشته را پذیرش می‌کنند به نظرمی‌رسید آمادگی برگزاری این دوره را فعلاً ندارند . جالب آنکه روز قبل از مصاحبه دکتر محمود عزیزی به عنوان مدیرگروه هنرهای نمایشی که فعلاً متولی رشته سینما هم هست ازپذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد سینما اظهار بی اطلاعی کرد!!!! ولی فردای همانروز همراه با خانم نغمه ثمینی و آقایان تاجبخش فناییان ، دهقانپور و بنده خدای دیگری که نشناختم در اتاق مصاحبه حاضر بود و جمع فعالان تئاتر (البته به جز دهقانپور) همگی با هم سوالات تخصصی سینما ! می‌پرسیدند . اول که وارد اتاق شدم کمی با دهقانپور و ثمینی شوخی کردم و گفتم من که ندیدم هیچکدام از مصاحبه شوندگان از اتاق خارج شوند  ، ثمینی با ملاحت همیشگی خندید و دهقانپور جواب داد : آره دیگه اینقدر مصاحبه سخته خودشونو از همین پنجره پرت میکنن پایین . بعد هم بلافاصله گفت :پسرم اجازه بده قبل از شروع مصاحبه نکته‌ی مهمی رو بهت یادآور بشم و اون هم اینکه گرایش سینما در دانشگاه تهران با  دانشگاه هنر فرق داره . یه فرق اساسی و اون هم اینکه اینجا رشته‌اش مطالعات و پژوهش های سینماییه ولی دانشگاه هنر گرایشی رو داره که بیشتر به جنبه‌های عملی فیلمسازی می‌پردازه . حالا اگر تمایل داری مصاحبه رو شروع کنیم اگر هم نه که شما رو به خیر و مارو به سلامت . تا خواستم دهان باز کنم و بگویم پدرجان ! در دفترچه که همچنین چیزی درج نشده بود و مقابل هردو دانشگاه نوشته بودند سینما ، تاجبخش فناییان اجازه نداد کلامم منعقد بشه و فوری پرسید فیلمی که همراهت آوردی چی هست  که اونهم تا خواستم شروع کنم که بله این فیلم اگه بشه اسمشو گذاشت یه جورایی ادای دینه به ساموئل بکت و بویژه جیم جارموش و.... که متوجه شدم اصلاً گوش نمی‌کند و تندو تند رزومه‌ی کاری ام را ورق می زند بعد ثمینی پرسید :( البته اون یکی دیگه به من پسرم نگفت ) خب  ، شما به چه حوزه ای از پژوهش سینمایی علاقه دارید؟ فقط فرصت پیدا کردم بگویم : حوزه‌ی نظریه‌های سینمایی که این بار آن فرد ناشناس عنان سخن را بدست گرفت و فوری پرسید : خیلی زود  ، تند ، سریع به کمک یکی از نظریات سینمایی یک فیلم رو برای ما تحلیل کن . من هم همینطور خشکم زده بود چون تا آنجایی که سواد من قد می داد معمولاً نظریات سینمایی چارچوب‌هایی کلی به دست می‌دهند که می‌توان به کمک آنها مسیر حرکت را مشخص کرد و نگرش اساسی را شکل داد ونهایتاً بتوان به کمک آنها مجموعه آثار یک فیلمساز را از لحاظ ویژگی‌های اساسی و بسیار کلی تحلیل کرد نه آنکه روشی قدم به قدم برای تحلیل یک فیلم خاص به دست دهد ولی تا خواستم موضعم را در این زمینه با ملاحظه کاری ابراز کنم ثمینی سریع پرسید : خب  ، شما ترجیح میدین از چارچوب فکری ژاک لکان برای تحلیل یک فیلم روانشناختی استفاده کنید یا چارچوب نظری فروید ؟ خواستم بگویم من منظورم حوزه نظریات سینمایی بود نه حوزه نظریات روانشناسی که دکتر عزیزی که تقریباً پشت سرم نشسته بود گفت : یعنی منظورت اینه که نظریات مربوط به حوزه‌های غیر سینمایی به سینما کمک نمی‌کنند؟ تا خواستم بگویم بر منکرش لعنت پرسید : نکنه منظورت اینه که مثلاً یکی مثل سوسور یا لوی استروس بیشتر از یکی مثل مانستربرگ یا آرنهایم در پیشرفت سینما نقش داشته ؟ همینطور میان سوالات رگباری اینچنین گرفتار شده بودم که فرد ناشناس فرمود: خب دوست عزیز موفق باشید . مصاحبه تموم شد تا خواستم بپرسم پس فیلمم چی؟ به اون یه نگاه هم نمی‌اندازید یا در موردش سوال نمی پرسید که عزیزی محترمانه راه خروج را نشانم داد . تاجبخش فناییان همچنان رزومه‌ام را ورق می‌زد آخرش هم نفهمیدم توی آن رزومه‌ی هفت رنگ من توانست چیز دندان گیری پیدا کند یا خیر؟ از اتاق که بیرون آمدم دعا کردم دانشگاه هنر قبول شوم . دعایم امروز مستجاب شد . 

بعد از تحریر :

راستش را بخواهید من فکر می‌کنم تفاوت ذکرشده میان گرایش سینما در دو دانشگاه تنها توجیهی بود بر آمادگی نداشتن دانشگاه تهران برای برگزاری این دوره . یعنی عدم هماهنگی میان تصمیم گیرندگان اصلی برای افتتاح این رشته و تشکیل پردیس هنرهای زیبا در دانشگاه تهران و عوامل اجرایی و هیات علمی دانشگاه که به این جا ختم شد . در واقع فکر می‌کنم دانشگاه تهرانی ها زرنگی به خرج داده و با مطرح کردن این قضیه در واقع کلک مرغابی زدند . یعنی من احساس می‌کنم اصل قضیه این است که در آنجا به دلیل عدم هماهنگی ، امکانات عملی و کارگاهی برای رشته‌ای مثل سینما تدارک ندیده  و فقط تقاضای افتتاح این رشته را کرده ‌بودند که با توجه به اعتبار دانشگاه با آن موافقت شده بود حالا با مجموعه شرایط ایجاد شده اینطور بیان می کنند اینجا رشته پژوهش های سینمایی دارد که نیازی به کارگاه و امکانات عملی نداشته باشند . حالا دانشجویان تهران بنشینند و اساتید تئاتر و ادبیات نمایشی مثل دکتر عزیزی ، ناظرزاده کرمانی ، ثمینی ، جدیکار و ..... از سینما روی کاغذ برایشان بگویند .


روزی روزگاری ابراهیم گلستان



روزی روزگاری ابراهیم گلستان


« نوشتن با دوربین » عنوان کتابی است که اخیراً پرویز جاهد از دل چند مصاحبه‌ی طولانی با ابراهیم گلستان بیرون کشیده و منتشر کرده است . برای خود من خواندن خاطرات گلستان به عنوان یکی از هنرمندان روشنفکر و تاثیرگذار در تاریخ ادبیات و هنر ایران بسیار لذتبخش بود . لحن گزنده  گلستان که با صراحت انتقاد می‌کند و ابایی در ابراز آنچه به آن معتقد است ندارد طعم فراموش شده‌ی‌ شجاعت هنرمند را به ذائقه‌مان یادآوری می‌کند . نکته‌ی قابل توجه دیگر در این مصاحبه‌ها آن است که گلستان از خطوط قرمز کشیده شده به دور بسیاری از شخصیت‌ها رد می شود و این آشنایی‌زدایی از هنرمندان و نویسندگان چیزی است که کمتر اتفاق می‌افتد و دقیقاً به همین دلیل خیلی ها حاضر نیستند خطاهای خود را پذیرفته و از برج عاج خود خارج شوند . نکته‌ی دیگر شناساندن مفهوم واقعی روشنفکر به همگان است .  اشراف به مسائل و نیز درک صحیح شرایط حاکم بر عصری که در آن زندگی می‌کنیم یکی از شرایط اصلی احراز لقب روشنفکر است ؛ فاصله ی زیادی که گلستان از همنسلان خود در جمیع جهات داشته چه در زمینه نگرش هنری ٬ چه در زمینه درک مسائل اجتماعی و چه در شیوه‌ی کار و جنبه‌های عملی آن تحسین‌برانگیز است .  این فاصله در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی بسیار زیاد بوده و اگر خوب نگاه کنیم او را از معاصران هم جلوتر می‌یابیم هرچند با فاصله‌ای شاید کمتر . سرخم نکردن جلوی کسی مثل پهلبد که تصمیم‌گیری در زمینه‌ی همه‌ی حیطه های فرهنگ و هنر ایران با او بوده و ایستادگی در مقابل شخصیت دیکتاتوری مثل محمدرضا پهلوی و ساختن فیلمی که خود می‌خواسته در مورد جواهرات سلطنتی بسازد و آن گفتار متن معروف و مونتاژ دیالکتیکی تصاویر مردم زحمتکش با جواهرات و مقاومت در مقابل صاحبان آن کمپانی نفتی آمریکایی و نپذیرفتن منطق زورگویانه و تلاش همیشگیشان برای تحمیق و تحقیر این ملت همگی جزیی از شمایل یک هنرمند متعهد به مفهوم واقعی است . عده ای به لحن ابراهیم گلستان ایراد می‌گیرند و آن را توهین آمیز تلقی می‌کنند ولی من موقع خواندن این کتاب هیچگاه این احساس را نسبت به حرفهایش نداشتم . نقدنویسی جز در معدود مواردی که در ۱۰ ساله‌ی اخیر شاهدش هستیم هیچگاه در ایران به مفهوم واقعی وجود نداشته است . اگر احساسات و نوستالژی‌زدگی صرف را در مورد خیلی از منتقدان آن دوره کنار بگذاریم واقعاً چیزی به عنوان نقد و به تبع آن منتقد نداشته‌ایم . اخیراً مجموعه نقدهایی که یکی از همین قدیمی‌ها در قالب مجموعه‌ای منتشر کرده بود می‌خواندم خنده ام گرفته بود که عنوان مشتی توضیح‌واضحات و بیان آنچه را که هر تماشاگر عادی سینما هم می‌توانسته در فیلمها ببیند را نقد گذاشته است .  این دوست عزیز با همان اطلاعات ۴۰ سال پیش همچنان می‌نویسد بدون کوچکترین تفاوت در نوشتار ؛تنها تغییری که کرده آن است که به دلیل سفید کردن مو (که معلوم نیست کی به این‌ها گفته در راه سینما سفید شده انگار اگر حرفه‌ی دیگری داشتند قرار بود تا ابد ۲۰ ساله با موهای سیاه باقی بمانند .) خود را شیخ المنتقدین می‌بیند  و رای خود را برای همگان حجت.  بهرحال هدف سخن شرح احوالات این دوستان عزیز نیست ولی نکته آن است که این چنین نابغه‌هایی کسی مانند ابراهیم گلستان را با کودکانه ترین سلاح‌های ممکن مورد تاخت و تاز قرار می داده اند که شرح مفصلش در کتاب آورده شده است ( قسمت مربوط به نمایش فیلم مرد سوم نمونه‌ی بسیار خوبی است . ) حال تاختن به چنین افرادی واقعاً بی ادبی محسوب می‌شود؟ ابراهیم گلستان هم یک هنرمند بوده و باید مورد انتقاد قرار می‌گرفته تا پویایی هنرش حفظ شود ولی برخوردی که با او و فیلم‌هایش می‌شده به واقع چنین بوده است؟ دریغ از یک موضع گیری منصفانه نسبت به « خشت و آینه » یا دیگر فیلمهایش .بهرحال ابراهیم گلستان هنرمند روشنفکری است که در تاریخ هر ملت هرچند نسل یکبار ظهور می‌کند باید قدرشان را در زمان خودشان دانست و از چشمه جوشان هنرشان سیراب شد نه آنکه چند دهه بعد تازه یادمان بیفتد که چنین هنرمندی داشته ایم و بر گذشته افسوس بخوریم .